share 1142 بازدید
تنزيه باري در نگاه قرآن

محمد باقر سعيدي روشن
1ـ مقدمه

مبادي اصلي كلام و تفكر شيعي از قرآن ارجمند مايه گرفته و بر بال انديشه قرآن باوران راستين، عترت پاك رسول  به ثمر نشسته است .
مسأله‌ي صفات خدا از موضوعات ديرين و در عين حال بنيادين در الهيات است . اين پرسش همواره ذهن و جان متكلمان الهي را مي‌خليده است كه خداي معتقد اديان، واجد چه خصوصياتي است و از چه خصلت‌هايي مبرا است؟ و همين نقطه نيز مركز انحراف بسياري از انديشه‌هاي خام و نارس در تفكر شده است كه بر اثر غلبه طبيعت گرايي، پيوسته در جستجوي خدايي محسوس و ملموس مي‌گشته است [1].
براي تأمين اين خواست،‌گاه كوشيده است كه آفريدگار عالم را در حد موجودات حسي و مادي فرود آورد تا جامعه طبيعت را بر اندام او استوار سازد و گاه از آن سوي گام نهاده و براي شكستن مرز طبيعت و فراطبيعت، ‌حريم وجود خويش را به قدري بالا نشان داده است كه هم‌رتبه و همطراز خدا به حساب آيد! بي‌گمان اين هر دو ناصواب و دور از حقيقت و ناشي از خطاي فكري انسان است و بشر بدون الهام‌گيري از « متن مستند و حياتي» تنها با تكيه بر معرفت‌هاي حسي تجربي، عقلاني و عرفاني نمي‌تواند به تفاصيل و جزئيات صفات و ويژگيهاي مبدأ هستي راه جويد. مطالعه اجمالي قرآن كريم نشانگر اين واقعيت است كه اين متن سترگ و مصون از تحريف الهي، همانند تمام معارف ديگرش ، پيرامون صفات پروردگار جهان نيز بينشي استوار، خردپذير و بي‌بديل را ارائه مي‌كند. فاصله عميق ميان تشبيه كه دامنگير تفكر ديني بسياري از اهل ديانت ـ يهود و نصاري ـ شده است‌ و «تعطيل» كه برخي ديگر از اذهان را به ركود و خمودي نشانده است، بوسيله قرآن از ميان برداشته شده است. قرآن ضمن بيان امكان شناخت خداي هستي، به انسان هشدار داده است كه ساحت باري را از هر گونه نسبت ناشايست دور دارد و هرگز انتظار نداشته باشد كه به كنه ذات و صفات وجود بي‌نهايت نايل آيد . « ليس كمثله شي‌ء و هو السميع العليم» [ شوراي 11] ،‌« ولايحيطون به علماً»[طه 110] صفات خداوند به طور سنتي در الهيات به دو قسم صفات ثبوتي يا كمال و جمال، و صفات سلبي يا جلال و يا تنزيهي ـ صفاتي كه خدا برتر از آن است كه آنها را داشته باشد ـ‌تقسيم مي‌شود . صفات كمال خود به دو شاخه صفات ذات ـ صفاتي كه براي ذات با صرفنظر از هر گونه فعلي ثابت است ؛ مثل حيات، علم و قدرت ـ و صفات فعل ـ صفاتي كه از نسبت خداوند با يك فعل خارجي انتزاع مي‌گردد؛ مثل خالق و ... ـ منقسم مي‌شود.
مقاله حاضر به بررسي « صفات تنزيهي» در نگاه قرآن كريم مي‌پردازد.

2ـ عناوين آيات صفات تنزيه

آيات مربوط به صفات تنزيه خدا را مي‌توان در عناوين زير ملاحظه نمود:

1ـ2ـ تعالي مطلق

تعداد زيادي از آيات قرآن به نحو عام،‌آفريدگار عالم را از هر گونه نقص و كاستي مبرا دانسته، به گروندگان نيز دستور مي‌دهد كه درباره ذات حق چنين ايده‌اي داشته باشند . در فرازهاي پاياني سوره حشر كه از غرر آيات قرآني است، براي خداوند حدود هجده صفت ذكر شده است كه از آن جمله دو صفت « قدوس» و « سلام» است. در مفهوم كلمه قدوس ـ صيغه مبالغه از قدس به معني پاكي ـ مفسر بزرگ اسلامي مرحوم طبرسي«ره» مي‌گويد: « پاك از هر عيب و نقص و آفت و منزه از زشتي ‌ها » و در شرح واژه « سلام » هر چند مي‌نويسد : «آنكه بندگان از ستمش درامان‌اند»، ليكن اين قول را نيز نقل مي‌كند كه گفته‌اند: «او كسي است كه ازهر عيب و نقص و افتي مبراست[2] ». بر اساس معناي دوم سلام به معني سلامت از هر گونه نقصان خواهد بود.
در آيات بسياري واژه « سبحان» ذكر شده است مانند : « سبحان‌الله رب العالمين [نمل 8] ؛ پاك است خداوندي كه پروردگار جهانيان است »، « فسبحان‌الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون [يس 83] ؛ پاك و منزه است كسي كه ملكوت هر چيز به دست (قدرت) اوست و به سوي او بازگردانده مي‌شويد.»
آيات چندي در مقام نفي نسبت‌هاي محدودانگارانه طبيعت‌گرايان و بت‌پرستان به شيوه‌اي عام مي‌فرمايد:«سبحانه و تعالي عما يصفون [انعام 100]؛‌او بسي پاك و فراتر است از آنچه مي‌گويند.»
و بالاخره در آيات فراواني از تمام توحيد باوران مي‌خواهد كه بينش خويش را از هر گونه تنك انديشي در مورد آفريدگار عالم پالوده دارند و او را همانگونه كه شايسته است بستايند:« و توكل علي الحي الذي لايموت و سبح بحمده [فرقان 58] ؛ و بر خداوند زنده‌اي كه نمي‌ميرد توكل نما، سپاسمندانه او را تنزيه گوي»، « سبح اسم ربك الاعلي ؛[اعلي 1] ؛‌به نام پروردگارت كه والا مرتبه است،‌تسبيح و تنزيه گوي». تسبيح از ماده «سبح » به معني دور كردن و دور شماردن خداوند از هر نقص و محدوديت است . مفاد مشترك اين آيات يك چيز است: تعالي، برتر شمردن و تنزيه خداوند از هر گونه نقصان،‌محدوديت و خصايص پديده‌هاي امكاني. اين مفهوم هر گونه تناهي را در مورد ذات خدا طرد مي‌كند؛ به همين جهت در كلام امام صادق مي‌خوانيم « تعالي‌الله عما يصفه الواصفون؛ خداوند برتر از توصيف تمام توصيف‌كنندگان است». جز اين عنوان عمومي و كليدي در آيات ديگر به شيوه مشخص، مصداقهاي مختلف اين عدم تناهي تبيين مي‌شود.

2ـ2ـ نه همتاي بيروني و نه تركيب دروني

بيان اين موضوع بسيار گسترده به سبك‌هاي گونه‌گون و مستدل به شرح آمده و يكتايي آفريدگار و جهانبان هستي به وضوح، مورد توجه و استناد قرار گرفته است: « ليس كمثله شيء [شوري 11] ؛ همانند او چيزي نيست». مِثْل و مَثَل به معناي شبه و شبيه است. «ذات » او يكتا و يگانه است و هيچگونه بديل و مانندي را بر نمي‌تابد:« لم يكن له كفواً احداً [توحيد 4] ؛ او را هيچ كس همتا نيست»، « كُفْوْ» به معني شباهت در مقام و موقعيت و رتبت است و « احد» به مفهوم نفي هر نوع كثرت و تركيب برون ذاتي است و « واحد» با خصوصيت قهار بودن، زيادت صفات را از ذات نفي مي‌كند [3].
حاصل پيام اين آيات شريفه آن است كه ذات واجب ، يكتاي عديم المثالي است كه نه همتاي بيروني دارد و نه « تركيب » دروني ؛ چرا كه اين هر دو ملازم نقص و نياز و محدوديت است و از سوي ديگر خداي سبحان همانگونه كه در ذات خويش شريك ندارد، در « آفرينش و جهان‌گرداني » نيز شريك و همتايي ندارد:« الا له الخلق و الامر» [اعراف 54] ؛ بدانيد كه آفرينش و تدبير تنها او راست».
« ايشركون ما لا يخلق شيئاً و هم يخلقون» [ اعراف 191]؛ آيا چيزهايي را شريك [خدا] مي‌پنداريد كه چيزي نمي‌آفرينند و خود آفريده شده‌اند؟
«لله ما في‌السموات و ما في الارض[بقره 284]؛ آنچه در آسمانها و زمين است از آن [تحت تصرف و تدبير] خداوند است».
« قل ادعوا الذين زعمتم من دون‌الله لا يملكون مثقال ذرة في السموات و لا في الارض و ما لهم فيهما من شرك و ماله منهما من ظهير [سباً 22] ؛ بگو كساني را كه در برابر خدا شريك مي‌دانيد بخوانيد؛ [خواهيد ديد] كه به اندازه ذره‌اي در آسمان و زمين اختيار و دست ندارند؛ و [در آفرينش و اداره آنها ] ايشان را شريكي نيست، و او [ خداوند ] را از ميان آنان پشتيباني نيست.»
« قل اغير الله ابغي رباً و هو رب كل شيء [انعام 164]؛ بگو آيا جز خداوند پروردگاري بجويم؟ در حالي كه او كارگردان همه چيز است».

3ـ2ـ‌برتر از فرزند ، همسر و دوست

از جمله پندارهاي گزاف و نابخرادانه‌اي كه گريبانگير بشر بوده، و مبدأ هستي را به آن منسوب مي‌داشته است،‌قايل شدن فرزند براي خداوند است. قرآن كريم در شرح انحراف تاريخ ديانت اقوام و امت‌هاي پيشين، حتي يهوديان و نصاري را كه دو آيين توحيدي بوده‌اند نيز گرفتار اين خطاي فكري و متأثر از انديشه خرافي كافران دانسته و به مذمت ايشان پرداخته است:«و قالت اليهود عزيز ابن الله و قالت النصاري المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهؤن قول الذين كفروا من قبل قالتهم الله فاني يؤفكون [توبه 30] ؛ و يهوديان گفتند عزيز پسر خداست و مسيحيان گفتند: مسيح ، پسر خداست. اين سخني است (باطل) كه به زبان مي رانند و به كلام كافران پيشين تشبه مي‌جويند . خداوند بكشد ايشان را چه بيراهه مي‌روند.»
از برخوردهاي كلامي قرآن روشن مي‌گردد كه جامعه عرب در عصر نزول قرآن « و يجعلون لله البنات سبحانه [نحل 57]؛ و براي خداوند دختراني قائل مي شوند؛ منزه است [ازاينگونه نسبت‌ها ].
در سوره اسراء آيه 40 مي‌گويد: اين سخن‌گران و ناروايي است « افاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكة اناثاً انكم لتقولون قولاً عظيماً ؛ آيا پروردگار شما را به داشتن پسران برگزيده ، و خود از ميان فرشتگان، دختراني براي خويش پذيرفته است؟ شما سخني بس بزرگ (ناروا )‌مي‌گوييد» .
در مواجهه با چنين ايده‌اي، وحي قرآني به مناسبت‌هاي گوناگون به ابطال اين اعتقاد پرداخته و شواهد و نشانه‌هاي گويايي از نابخردانه بودن آن عرضه مي‌دارد:« و قالوا اتخذالله ولداً سبحانه بل له ما في‌السموات و الارض كل له قانتون. بديع السموات و الارض و اذا قضي امراً فانما يقول له كن فيكون [بقره 117 ـ 116]؛ و گفتند خداوند فرزندي برگزيده است؛ او منزه است؛ بلكه هر آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست و همه سر به فرمان ( پرستشگر ) اويند. پديد‌آورنده آسمانها و زمين است و چون به كاري اراده كند،‌تنها مي‌گويد موجود شو و بي‌درنگ موجود مي‌شود.
در اين دو آيه اشاره شده است كه خدا منزه و برتر از اينگونه نسبت‌هاست ؛ چراكه اينگونه نسبت‌ها و داشتن فرزند مستلزم نقص و نياز است. كسي فرزند مي‌خواهد كه قدرت وجهات وجودش محدود باشد و فرزند باعث رفع يا كاهش نيازهاي جسمي، روحي و عاطفي او شود. به علاوه ، داشتن فرزند ملازم نياز به همسر است و خدا از همه اين أمور بي‌نياز است و تمام پديده‌هاي جهان، آفريده خدا و از نظر هستي تسليم پروردگار عالم‌اند. از سوي ديگر تمام آفريده‌ها ، هستي خويش را از خدا وامدارند و ابداع وجودشان از خداست؛ همانگونه كه تدبيرشان نيز بدست اوست. بدين سان با اينكه خداوند،‌آفريدگار يكتاي عالم و مدبر يگانه جهان» است،‌چگونه متصور است كه نياز به فرزند داشته باشد و اينها فرزند خداوند محسوب گردند؟ وانگهي از نشانه‌هاي روشن كمال نامتناهي و عدم نياز خداوند اين است كه او كارش تدريجي و وابسته به اسباب نبوده، بلكه متكي به اراده و امر «كن» (باش) است [4].
شبيه همين استدلال در سوره مريم آيه 92 و 93 نيز به چشم مي‌خورد:« و ما ينبغي للرحمن ان يتخذ ولداً ان كل من في السموات و الارض الا اتي الرحمن عبداً».
در پاره‌اي موارد ، ضمن اينكه اين نسبت را جاهلانه و بي‌دليل معرفي مي‌كند، با بيان ديگري به بطلان اين دعوي مي‌پردازد :« و قالوا اتخذالله ولداً سبحانه هو الغني له ما في السموات و ما في الارض ان عندكم من سلطان بهذا تقولون علي الله مالا تعلمون [يونس 68]؛ مشركان گفتند: خداوند فرزندي برگزيده است؛ منزه است [از اينكه فرزند داشته باشد ] او بي‌نياز است؛ آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست ؛ شما را در اين ادعا هيچ دليلي نيست؛ آيا چيزي را كه نمي‌دانيد به خدا نسبت مي‌دهيد؟»
در اين آيه ،‌نخست اشاره مي‌كند كه خدا مبرا از هر عيب و كاستي است و بي‌نياز مطلق است؛ درنتيجه داشتن فرزند براي خداوند مفهومي ندارد . موجودي نياز به فرزند دارد كه از لحاظ جسمي يا روحي كمبودي داشته باشد و بدين وسيله نياز خويش را تأمين كند.
از سوي ديگر خداوند مالك همه پديده‌هاي آسمانها و زمين است ؛ با اين حال چه معنا دارد كه فرزندي اتخاذ كند تا مايه آرامش او باشد؟ در پايان سخن را اينگونه خاتمه مي‌دهد كه هر ادعايي بايد مستند به دليل باشد؛ ليكن مشركان را در اين دعوي دليلي نيست؛ بلكه به دروغ اين كلام را مي‌گويند .
همچنين خداوند همان‌گونه كه برتر از داشتن فرزند است،‌والاتر از داشتن دوست و همنشين و همسر است : « و قل الحمدالله الذي لم يتخذ ولداً يتخذ ولداً و لم يكن له شريك في الملك و لم يكن له ولي من الذل و كبره تكبيراً [اسراء 111]؛ و بگو سپاس خداوندي كه نه فرزندي برگزيده و نه در جهان داري شريكي دارد و نه از سر ناچاري دوستي دارد و او را چنانكه سزاست بزرگ بشمار». و انه تعالي جد ربنا ما اتخذ صاحبة‌ً ولا ولداً [جن 3] ؛ و حقا كه بلند است شأن پروردگار ما،‌نه همسري برگزيده است و نه فرزندي .»
4ـ2ـ بيشتر افراد بشر به خاطر غلبه غريزه حس به جاي عقل، گرايش به خدايي مي‌ورزيده‌اند كه محسوس و ملموس و قابل رؤيت باشد. جامعه توحيدي بني‌اسرائيل در عين حال كه لطف و احسان خداوند را به عيان در زندگي خويش احساس كردند كه چگونه خدا دشمن قدرتمندشان را هلاك كرد و آنها را در دل درياي خروشان نجات بخشيد و آزادشان ساخت، اما همين كه چشمشان به گروهي گوساله‌پرست افتاد، اشتياق خويش را به داشتن چنين خدايي اظهار نمودند :« اجعل لنا الهاً كمالهم آلهة‌» [اعراف 138] و فراتر از اين، انعكاس اين فكر در برگزيدگان قوم كه به همراه موسي  به مناجات و رازگويي پروردگار عالم شتافته بودند نيز به صراحت مشاهده گرديد. « و اذا قلتم يا موسي لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون »[بقره 55]؛‌در پاسخ به چنين درخواست كوتاه‌بينانه‌اي است كه خداوند به وضوح اعلام مي‌نمايد « لا تدركه الابصار و هو يدركه الابصار و هو اللطيف الخبير [ انعام 103] ؛‌ديدگان،‌او را در نيابد و او ديدگان را دريابد و اوست ريزبين آگاه.»
متأسفانه با آنكه اين آيه شريفه و آيه 143 اعراف در پاسخ به موسي  « لن تراني» به لحاظ مفهوم ،‌از محكمات و مرجع آيات متشابه‌اند و با تعبير نفي ابد، هرگز مرا نخواهي ديد ، براي هميشه باب اين انتظار را بسته و از اين جهت فرقي ميان دنيا و آخرت نگذاشته، و دلايل روشن عقلي نيز گواهي بر عدم امكان رؤيت جسماني خداوند مي‌دهد ـ چون خداوند جسم و جسماني نيست و شباهت و كيفيت و جهتي ندارد و منزه از محل و تناهي است ـ با اين همه ، برخي كوته‌فكران با استناد به ظاهر برخي آيات متشابه مثل « و جاء ربك و الملك صفاً صفاً »[فجر 22] ؛‌« وجوه يومئذ ناضرة الي ربها ناظرة‌» [قيامت 24ـ23] و برخي روايات،‌معتقد به رؤيت جسماني خداوند در عالم آخرت شده و گرفتار همان خطايي شده‌اند كه مشركان و ماده‌گرايان گرفتار آن بودند[5]. تأسف اين‌جاست كه اخلاف آنها نيز چشم بسته همين پندار را پذيرفته‌اند [6]. در مبارزه با اين انديشه باطل امامان معصوم  و مفسران راستين قرآن سخنان روشن و هشدار دهنده‌اي فرموده‌اند كه بر سبيل مثال ، به ذكر يك نمونه اكتفا مي‌شود. « هشام» از ياران امام صادق  نقل مي‌كند: نزد امام  بودم معاوية‌بن وهب از دوستان حضرت وارد شد و پرسيد: « اي فرزند پيامبر ! نظر شما در مورد خبري كه مي‌گويد رسول‌الله  خداوند را ديد چيست؟ و او به چه خدا را ديد .» نيز درخبري از حضرت سؤال مي‌شود كه مؤمنان در بهشت چگونه پروردگار خويش را مي‌بينند ؟ امام فرمود: اي معاوية بن وهب! چه زشت است كه هفتاد، هشتاد سال از عمر انسان بگذرد و در ملك خدا زندگي كند و از نعمت او بهره گيرد، ليكن او را بدرستي نشناسد .اين معاويه ! رسول خدا هرگز خداوند را با اين چشم مشاهده نكرد. مشاهده،‌گاه با چشم سر است و گاه با چشم دل. هر كس رؤيت و شهود قلبي را بگويد درست گفته است و هر كس مشاهده با چشم سر را ادعا كند، دروغ گفته و به خداوند و آياتش كافر گشته است ؛ زيرا پيامبر  فرمود: هر كس خدا را شبيه آفريدگان بداند ، كافر است [7].

5ـ 2ـ‌بي‌نياز است و از كسي استمداد نمي‌جويد

از جمله انديشه‌هاي ناروايي كه برخي دل‌مريضان و كينه‌توزان دنياخواه يهود، به پروردگار عالم مي‌بستند اين بود كه خداوند فقير و محتاج است؛ زيرا ايمان داران در فقر بسر مي‌برند و نيز از بندگان خويش مدد مي‌جويد و قرض مي‌خواهد : « قد سمع‌الله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء سنكتب ما قالوا و قتلهم الانبياء‌بغير حق و نقول ذوقوا العذاب الحريق [آل عمران 181] ؛ آري خداوند سخن كساني را كه گفتند:« خدا فقير است » و ماييم كه توانگريم شنيد، اين سخن و نيز [ گناهشان را ] كه پيامبران را به ناحق كشته‌اند،‌باز مي‌نويسيم و مي‌گوييم عذاب دوزخ را بچشيد».
اين پندار را با تبيين «غني بودن»، خداي سبحان پاسخ داده،اعلام ميدارد كه هستي‌ آفرين عالم، مبدأ رحمت و ايصال فيض به همگان است: « و ربك الغني ذوالرحمة [انعام 133]؛ و اگر از بندگان مي‌طلبد كه در طريق حق گام بردارند،‌براي آن است كه از طريق اين تلاش آگاهانه و اختياري، رحمت‌هاي بيكران و ويژه اولياء‌حق را نصيب خويش سازند واز اين خوان نعمت باز نمانند؛ وگرنه خداي را به پرسش و پرستش ايشان حاجتي نيست. « و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغني عن العالمين»[عنكبوت 6]؛« ان تكفروا انتم و من في الارض جميعاً فانّ الله لغني حميد»[ابراهيم 8]؛ « ما اشهدتهم خلق السموات و الارض و لاخلق انفسهم و ما كنت متخذ المضلين عضداً [كهف 5] آنان را به هنگام آفرينش آسمانها و آفرينش خودشان، گواه نگرفتم و من آن نيستم كه گمراه‌كنندگان را به ياري بگيرم».

6ـ 2ـ برتر از عوارض مادي،‌خستگي و خواب و چرت

در حالي كه كتاب مقدس موجود يهود كه مورد پذيرش مسيحيان نيز مي‌باشد، در گزارش داستان آفرينش كه در شش روز انجام گرفت مي‌گويد:
و در روز هفتم خدا از همه كارخود كه ساخته بود فارغ شد و آرام گرفت. پس خدا روز هفتم را مبارك خواند و آن را تقديس نمود ؛ زيرا كه در آن آرام گرفت از همه كار خود كه خدا آفريد و ساخت [سفر پيدايش 2/4ـ2] .
اما بينشي كه قرآن در مورد خداي جهان ارائه مي‌دهد اين است كه اولاً آفرينش و فيض‌الهي سرمدي است و حيات و هستي پديده‌ها نيز دائم و پيوسته و سيال است و چنين نيست كه آفريدگان به وجود آيند و ارتباط وجوديشان با مبدأ هستي قطع گردد؛ بلكه ممكنات « چون ذاتشان فقر و وابستگي محض به واجب الوجود دارند و همانگونه كه حدوث خويش را در پرتو اراده او مي‌گيرند، بقايشان نيز منوط به مشيت و اراده ذات حق است.
« يسئله من في السموات و الارض كل يوم هو في شأن [رحمن 29] ؛ هر كس كه در آسمانها و زمين است از او درخواست [امداد] دارد؛ او هر روزي در كار است».
هر زماني نو صورتي و نو جمال***تا زنو ديدن فرو مي‌ميرد ملال [8]
از سوي ديگر، پروردگار عالم همانند موجودات اين عالم نمي‌باشد كه از ايجاد و با اداره جهان خسته گردد و پس از مدتي كار به استراحت و آرامش نياز داشته باشد ! اعتقاد به خستگي خداوند از تشبيه و مقايسه خداوند با مخلوقات نشأت يافته، حاصل انديشه بشري است و در كتاب ديني يهود راه يافته است.
« و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما في ستة ايام و ما مسنا من لغوب [ق 38] ؛ و به راستي كه آسمانها و زمين و آنچه در ميان آسمانهاست در شش روز [دوران] آفريديدم و به ما خستگي نرسيد».
در سوره احقاف آيه 33، وقتي مي‌خواهد گزارش تجديد حيات را شرح دهد، مي‌فرمايد: « أولم يروا ان الله الذي خلق السموات و الارض و لم يعي بخلقهن بقادر علي آن يحي الموتي بلي انه علي كل شي‌ءٍ قدير[9]؛ آيا تأمل نكرده‌اند خداوندي كه آسمانها و زمين را آفريده و در آفرينش آنها درنمانده است، تواناست كه مردگان را زنده كند؛ آري او بر هر كاري قادر است».
و بالاخره در آيه ديگري اعلام مي‌كند كه نگه داشت آسمان‌ها و زمين هرگز خداي را خسته نمي‌كند:« ... وسع كرسيه السموات و الاض و لايؤده حفظهما و هو العلي العظيم[10] [بقره 255]؛ [علم و قدرت و مالكيت ] او آسمانها و زمين را فراگرفته است و نگاهداشت آنها بر او دشوار نيست؛ چرا كه او والا مرتبه و عظيم است ».
آري خداوند برتر از همه محدويت‌ها و توانهاي متناهي است. خستگي مخصوص موجوداتي است كه توان و نيرويشان اندك است و بر ذات نامتناهي خستگي راه ندارد از همين روي، چيرگي خواب يا چرت نيز دور از شأن ذات قيوم است.«الله لااله الا هوالحي القيوم لا تأخذه سنة و لانوم [بقره 255]؛ الله كسي است كه جز او معبودي نيست؛ زنده و پاينده است؛‌نه غنودن و خواب سبك او را فراگيرد و نه خواب سنگين.»

7ـ 2ـ ناتوان نيست و شكست و آسيب نمي‌پذيرد

برخي از اهل تشبيه در دام اين خيال افتاده‌اند كه خداي عالم پس از آفرينش مخلوقات و تعيين سرنوشت آنها،ديگر كنترلي بر انها نداشته، مغلوب و مسبوق آنها مي‌شود و نمي‌تواند تغييري ايجاد كند و دستش بسته مي‌گردد: « و قالت اليهود يدالله مغلولة‌غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان [مائده 64]؛ و يهوديان گفتند: دست [قدرت ] خداوند [ در تغيير سرنوشت يا بخشش] بسته است؛ دستان خودشان بسته باد! و به خاطر اين سخن از رحمت خدا بدور باشند ؛ بلكه دستان (قدرت) خدا گشاده است؛ هر گونه كه خواهد ببخشد».
با توجه به چنين گرايشهاي ناشايستي كه با انگيزه‌هاي گوناگون در محيط اطراف جامعه در عصر نزول وحي وجود داشت و نيز تصوير غلطي كه در ذهن ملأ و مترفين به صورت يك عقيده مجسم شده بود كه مقهور و مغلوب انبياء و فرستادگان الهي قرار نمي‌گيرند، در آياتي چند متعرض اين موضوع شده،‌آن را تشريح مي‌نمايد: «ما كان الله ليعجزه شيء في السموات و لا في الارض انه كان حليماً قديراً [فاطر 44] ؛ و هيچ چيز در آسمانها و زمين از [حيطه قدرت ) خداوند نتواند گريخت ؛ چرا كه او داناي تواناست ».
اين آيات بيشتر ناظر به مستكبران و گردن‌فرازان عالم است كه فرصت‌هاي اندك و ابزارهاي ناچيز قدرت مادي ، چنان آنها را مغرور و فريفته وگمراه ساخته است كه پنداشته‌اند بر خدا پيشي گرفته‌اند: « ام حسب الذين يعلمون السيئات ان يسبقونا ساء مايحكمون [عنكبوت4] ؛ يا كساني كه كاراي ناروا انجام مي‌دهند، گمان دارند كه بر ما پيشي مي‌جويند . چه بد و نادرست است اين داوريشان!»
« ان الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله ... لن يضروا الله شيئاً [ محمد 32] ؛ بيگمان كساني كه كفر ورزيده‌اند و (مردم ) را از راه خدا باز داشته‌اند ... هرگز به خداوند زياني نمي‌رسانند ».

8ـ2ـ غايب نيست و جهل و غفلت و نسيان ندارد.

خداي جهان كه احاطه وجودي و قيومي بر تمام آفريدگان دارد. بالطبع وجود او كه مجرد است، عين علم است و موجودات عالم كه همه مخلوقات و تحت تدبير او قرار دارند، نمي‌توانند از حضور او پنهان باشند: « ان الله لايخفي عليه شيءً في الارض و لا في السما [ آل عمران5]؛ هيچ چيز در زمين و در آسمان بر خداوند پوشيده نيست».
« ما كنا عن الخلق غافلين[ مؤمنون 17]؛ به راستي كه ما از پديدگان غافل و بي‌خبر نيستيم ».
« و ما ربك بغافل عما يعملون [ انعام 132] ؛ و پروردگارت از آنچه كه انجام مي‌دهند غافل و بي‌خبر نيست».
« و ما كان ربك نسياً [ مريم 64]؛ و پروردگارت فراموشكار نيست».
« فلنقصن عليهمم بعلم و ما كنا غائبين [اعراف 7] ؛ (و در قيامت) برايشان از روي علم (نامه اعمالشان را)‌فرو خوانيم و ما غايب و (غافل از احوال) آنان نبوده‌ايم».

9ـ2ـ بي‌سبب است

«لم يولد» زاده نشده است. پديد‌آورنده پديده‌هاست ؛ اما خودسرمدي است و پديده نمي‌باشد كه مشمول قانون پيدايش شود و نياز به سبب و موجدي داشته باشد.

10ـ2ـ سابقه عدم ندارد و نيستي نمي‌پذيرد

« همگان روند و آيند و تو هم‌چنان كه هستي » پديده‌هاي عالم امكان، ذات و بن مايه وجودشان نيستي و فقدان است و آنان كه پاي در بهارستان وجود گذراده‌اند، همواره در « بين العدمين » محصورند واز اين عرصه محدود، فراتر نمي‌توانند رفت. سابقه عدم دارند؛ در غير عرض حيات خود نيز حضوري ندارند و روي به سوي فنا دارند و در حال صيرورت و انتقال از اين نشئه به ديار ديگرند؛ اما واجب بالذات و كردگار جهانيان پيش از همه هستي‌ها بوده و پس از آنها خواهد بود؛ نه وجودش مسبوق به عدم است و نه دگرگوني مي‌پذيرد و نه زوال و نيستي در او راه مي‌يابد : « هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن ...[ حديد 3] ؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن».
« كل شيءٍ هالك الا وجه [قصص 88]؛ هر چيزي فنا نابودي مي‌پذيرد ، جز ذات بي‌زوال او .»

11ـ2ـ تنزيه از عبث و بطلان در فعل

آنانكه نسبت به جهان، بينشي بسته دارند و آن را در ماده خلاصه مي‌كنند و پيدايش آن را محصول دگرگوني‌ها و چينش اتفاقي انرژيها و مواد مي‌انگارند . افق نهايي ‌ و آينده آن نيز تاريك و بي‌معنا و پوچ مي‌پندارند؛ اما جهان‌بيني الهي كه مبدأ آفرينش را عالم به تمام رازهاي هستي و حكيم و با شعور و توانمند مطلق مي‌داند، او را برتر از آن مي‌داند كه فعلش بيهوده وبي‌هدف باشد. در سوره مؤمنون آيات 116ـ115 وجود جهان آخرت و رستاخيز را مستند به همين هدافداري نموده ودر تفسير و تشريح اصل هدفداري، آن را به «تعالي» و والايي خداوند مربوط مي‌شمارد: «افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون فتعالي الله الملك لا اله الا هو رب العرش الكريم ؛ آيا پنداشته‌ايد كه شما را بيهوده آفريده‌ايم و به نزد ما بازگردانده نمي‌شويد؟ بس پاك و فراتر است خداوند فرمانرواي بر حق [ از كار بيهوده] ،‌خدايي جز او نيست كه پروردگار عرش گرانقدر است».
حاصل سخن در اين آيه آن است كه كسي به كار پوچ و بي‌هدف دست مي‌يازد كه نادان يا ناتوان و گرفتار نقصان و كاستي باشد؛ اما خداوند واجد تمام كمالات، منزه است از آنكه فعلش بيهوده باشد.
« و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلاً ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار[ص 3] ؛ و ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست بيهوده نيافريده‌ايم، اين پندار كساني است كه كفر پيشه كرده‌اند، و واي بر آنانكه كفر ورزيده‌اند از [ عذاب] آتش دوزخ ».

12ـ 2ـ تنزيه از ستم

بدون ترديد ستم به ديگران،مرادف با نقصان و خلاف كمال و درخور سرزنش خردمندان است. با اين وصف ، گروهي از ابناي بشر به اين ناهنجاري روي مي‌نهند ؛ از اين جهت سزاست درباره عوامل ومبادي اين خصيصه اندكي به تأمل بپردازيم. ستم بر ديگران و پايمالي حقوق ايشان ،‌گاه ناشي از « نياز» است. بدين معنا كه انسان براي رسيدن به مقاصد خويش،‌پاي بر حق ديگران مي‌نهد تا خواسته‌هاي خود را تأمين كند و گاه از «ناداني» نشأت مي‌گيرد؛ بدين نحو كه طرح‌ها و برنامه‌هاي نادرست تنظيم نموده، بر اساس آن بر گروهي ستم روا مي‌دارد و گاه « ناتواني » انسان در اجراي روش‌ها و رسيدن به هدف‌ها موجب از ميان رفتن يك رشته حقوق مي‌شود وبالاخره گاه « گرايش‌هاي نفساني نادرست» و پيروي از اميال شيطاني سبب تضييع حقوق ديگران مي‌گردد. همه اين علل و اسباب ناشي از نقص و نياز است ؛ اما چگونه مي‌توان تصور كرد خداي جهان كه كمال مطلق است و هيچگونه كاستي و نياز در وجودش راه ندارد و بدون درخواست خلايق از باب افاضه رحمت خويش، ايشان را آفريده است ،در حق ايشان ستم روا دارد ؟[11]« ربنا وسعت كل شيءٍ رحمةً و علماً » [ غافر 7] .
ما نبوديم و تقاضامان نبود***لطف حق ناگفته ما مي‌شنود
از آنجا كه جهان طبيعت در سير تدريجي خويش تحت تأثير علل و اسباب متضاد است، بالطبع پيوسته قرين كژيها،‌ناگواريها،‌ناكاميها و نقصان‌هاست. انسان با مشاهده حوادث تلخ و شرور و نابسامانيها، بدون ارزيابي علل اين ناگواريها فوراً آنها را مستند به خواست خداي متعال مي‌نمايد؛ لذا خداي سبحان در آيات بسياري در صدد نفي اين نسبت نادرست برآمده، ساحت آفريدگار كائنات را برتر از آن دانسته است كه در حق ايشان ستمي روا دارد. هر چند مقوله عدل الهي خود مقاله مستقلي را طلب مي‌كند؛ ليكن در اين جا به اقتضاي روند بحث تنزيه باري،‌برخي از آيات مربوط مورد اشاره قرار مي‌گيرد. در سوره آل عمران آيه 108 مي‌فرمايد: اساساً خداوند اراده ستم بر جهانيان را نمي‌كند تا چه رسد كه ستم كند: « و ما الله يريد ظلماً للعالمين».
در سوره يونس آيه 44،‌در ارتباط با انسان مي‌فرمايد:« ان الله لايظلم الناس شيئاً و لكن الناس علي انفسهم يظلمون ؛ براستي خداوند هيچ ستمي بر مردم روا نمي‌دارد؛ اما مردم خودشان بر خود ستم مي‌كنند».
در بسياري آيات وقتي داستان مجازات دنيايي دين‌گريزان كينه‌توز را كه پايبند به هيچ منطق استواري نمي‌شدند بر مي‌شمارد ،‌اين توضيح را مي‌افزايد كه خداوند هرگز قصد ستم بر ايشان را نداشته ، بلكه اينان خودپاي در وادي هلاكت نهادند و مشمول سنت الهي ـ كنش و واكنش ـ‌كه حاكم بر تمام جهان است شدند:«ألم يأتتهم بالبينات فما قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين و المؤتفكات اتتهم و سلهم بالبينات فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون [توبه 70]؛ آيا خبر [نابودي ] پيشينيانشان از قوم نوح و عاد و قوم ابراهيم و اهل مدين و شهرهاي واژگون شده [قوم لوط] به آنان نرسيده است كه پيامبرانشان برايشان نشانه‌هاي روشن آوردند [اما آنان همه را انكار كرده گرفتار عذاب استيصال شدند] و خداوند نخواست بر آنان ستم كند؛ اما آنان بر خود ستم كردند.»
در آيات چندي خداوند اين نويد را به گوش همه انسان‌ها از زن و مرد و خرد و كلان و سياه و سفيد و .... مي‌رساند كه نظام جهان به قدري دقيق، منظم و حساب شده است كه حاصل تلاش هيچ كس، چه نيك و چه بد، تباه نخواهد شد ؛ بلكه پيوندي ناگسستني با عامل دارد و بر هيچ كس ستمي نمي‌رود: « و لكل درجات مما احقاف عملوا و ليفيهم اعمالهم و هم لايظلمون[احفاق 19] ؛ هر يك را برحسب آنچه كرده است، درجاتي است تا سرانجام جزاي اعمالشان را بطور كامل بدهد، و برايشان ستم نرود.»
و نيز در مواردي چند، به گونه ديگري همين معنا مورد تأكيد قرار مي‌گيرد « ان الله لايظلم مثقال ذرةٍ وان تك حسنةً يضاعفها و يؤتِ من لدنه اجراً عظيماً[نساء 40] ؛ خداوند به اندازه ذره‌اي نيز ستم نمي‌كند و اگر حسنه‌‌اي باشد به آن دو چندان پاداش مي‌دهد و از پيشگاه خود [ به بندگان ] پاداش بيكران مي‌بخشد.

13ـ2 خلاف وعده نمي‌كند

در آياتي اين عنوان مورد توجه قرار گرفته است كه خداي متعال به وعده‌هايي كه داده است وفا مي‌كند و از وعده تخلف نمي‌ورزد . اساساً كساني كه از وفاي به وعده مي‌گريزند كه توان انجام آن را نداشته باشند و يا وعده‌هايي گزاف و برخلاف مصلحت داده باشند؛ اما از آنجا كه اين أمور در ارتباط با ذات پاك خداي جهان صدق نمي‌كند، بدين سان زمينه‌اي براي خلف وعده باقي نمي‌ماند .اگر وعده امداد و پيروزي مؤمنان را در فرآيند دگرگونيهاي اجتماع و برخورد حق و باطل، داده است،‌با شرط پايبندي باورمندان به اصول ديانت الهي، اين وعده الهي محقق خواهد شد:« بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم . وعد الله لايخلف الله وعده و لكن اكثر الناس لايعلمون » [روم ـ 6ـ 5] و اگر نويد پاداشهاي بيكران در زندگي جاويدان را به مؤمنان عطا كرده است، بازهم هيچگونه خللي بر اين مژده راه نمي‌يابد:« لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنية تجري من تحتها النهار وعد الله لايخلف الله الميعاد[زمر 20] ؛ ولي كساني كه از پروردگارشان پروا داشته‌اند، غرفه‌هايي دارند كه بر فراز آنها غرفه‌هايي ساخته شده است و از فرودست آن جويباران جاري است؛ اين وعده الهي است و خداوند در وعده‌اش خلاف نمي‌كند. »
« وقالوا الحمد لله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوا من الجنة حيث نشاء فنعم اجر العالمين [زمر 74]؛ و [ بهشتيان ] گويند: سپاس خداوندي را كه وعده خود را در حق ما راست گردانيد و به ما سرزمين [ بهشت] را به ميراث داد كه در بهشت هر جا كه خواهيم سكنا كنيم؛ پس چه نيكوست پاداشت عمل داران.

14ـ2ـ مورد بازخواست واقع نمي‌شود

« لايسئل عما يفعل و هم يسئلون [انبياء 23]؛ او در آنچه مي‌كند بازخواست نمي‌شود و ايشان (انسانها ) بازخواست مي‌شوند»
از آنجا كه مالكيت و ربوبيت او فراگير و شامل تمام موجودات است و صاحب اختيار عالم ، مي‌تواند آنگونه كه اراده كند در ملك خويش تصرف نمايد و از سويي اراده او تنها به افعال حكيمانه تعلق مي‌گيرد و آنچه انجام مي‌دهد ،‌حق است . در نتيجه هيچگونه زمينه‌اي براي پرسش و سؤال از او باقي نمي‌ماند؛ اما وجودات امكاني حيطه تصرفشان از لحاظ تكويني مشمول خواست خداست و دامنه افعالشان نيز به خاطر نقص و محدوديت در جهات گوناگون همچون حيات و علم و قدرت و .... نمي‌تواند حق محض باشد ؛ در نتيجه مسؤوليت خواهي و بازخواست از ايشان رواست [12].
مبدأ عالم مجمع تمام كمالات و خيرخواه و رحمت افزا نسبت به تمام آفريدگان خويش است و از همه ويژگيهاي ناپيراسته و خصايص ممكنات پالوده است و آفرينش و چينش هستي بگونه‌اي است كه هر كس در فرآيند كلي خلقت ، ره ببرد، پويايي خويش را بدرستي دريافت مي‌دارد و در اين ميان نيكان بهره‌ور از لطف و احسان ويژه‌ناشي از فضل او نيز خواهند شد، بي‌گمان آگاهي و باور قلبي به اين حقيقت، منشأ اطمينان به آينده‌اي اميد‌آفرين و موجب تعادل رواني و جسمي در فراز و نشيب حيات خواهد گرديد.

پي‌نوشت‌ها

[1] الميزان،‌ 10/272.
[2] مجمع البيان ، 9/400.
[3] الميزان، 11/176.
[4] همان، 1/261.
[5] ابوالحسن اشعري، اللمع 61، به نقل از سبحاني، ملل و نحل ، 2/201.
[6] تفسير كبير فخر رازي، 13/125.
[7] الميزان ،‌8/268.
[8] مثنوي، دفتر چهارم .
[9] « عي يعيا» بر وزن «حي يحيا» است و مصدر آن عِيَّ و عَيَّ ،‌به معناي خستگي و درمانده شدن است .
[10] «يؤود» از «اود» به مفهوم سنگيني است .
[11] ر.ك:الميزان، ج 1؛ 324.
[12] همان، 14/294.

مقالات مشابه

ارتباط اسماء الهی با محتوای آیات در سوره آل‌عمران

نام نشریهمطالعات تفسیری

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده, سیدابراهیم مرتضوی

ارتباط معنايي اسماي حسناي خداوند در فواصل آيات با محتواي آن ها

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده

جایگاه رحمت الهی در تفاسیر فریقین

نام نشریهپژوهش‌های تفسیر تطبیقی

نام نویسندهابراهیم ابراهیمی

بررسی و نقد دیدگاه صاحبان تفسیر المنار درباره‌ی قاعده‌ی بلاکیف

نام نشریهاندیشه دینی

نام نویسندهنهله غروی نائینی, نصرت نیل‌ساز, عبدالله میراحمدی

مفهوم‌شناسی تربیتی هم‌نشینی برخی از اسمای الهی در قرآن

نام نشریهمطالعات قرآنی و فرهنگ اسلامی

نام نویسندهمحسن قاسم‌پور, مهدی مطیع, پیمان کمالوند

معناداری یا بی‌معنایی گزاره‌های قرآن

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمینا شمخی

بررسی صفات خبری موهم داشتن اعضاء و جوارح برای خداوند با نظر به تفاسیر شیعه و اهل سنّت

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمهرداد صفرزاده, سمیرا حیاتی, عبدالحسین شورچه